پاتریک در یک خانه دورافتاده زندگی میکند. در این میان پس از یک طوفان شدید، یک زن جوان مرموز در مقابل خانه پاتریک ظاهر شده و به دنبال پناهگاهی امن میگردد.
موکوتو دختری نوجوانی است که پی به قدرت خارق العاده خود می برد. او می تواند به گذشته سفر کند و اتفاقات گذشته را تغییر دهد. او در ابتدا از این قدرت برای لذت بردن از زندگی و تفریح استفاده می کند. اما پس از مدتی متوجه می شود که این قدرت به علت دیگری در اختیار او گذاشته شده است ...
«آلوین ری استریت»، پیرمرد هفتاد و سه ساله ی اهل لورنز ایالت آیوا، وقتی می فهمد برادرش در بستر مرگ است، می خواهد برای آخرین بار او را ببیند. اما چشم هایش ضعیف تر از آن است که بتواند رانندگی کند. سرانجام «آلوین» با یک ماشین چمن زنی سفر خود را آغاز می کند.
پس از یک برخورد عجیب در یک مهمانی، یک نوازنده ساکسوفون متهم به قتل همسرش شده و روانه زندان می شود، جایی که او به طرز غیرقابل توجیهی به مکانیک جوانی تبدیل می شود و زندگی جدیدی را آغاز می کند.
«جان مریک» از بیماری عجیبی رنج میبرد که به سبب آن، پوستش ضخیم و ناصاف شده و برآمدگیهای بزرگی روی بدنش پیداست. او زندگی سختی داشته و همانند یک حیوان با او رفتار میشود تا اینکه دکتری به نام «فردریک ترویس» را ملاقات میکند.
«جفری بومانت» (مکلاکلان)، دانشجوی کالج، گوش بریده انسانی را در مزرعهای متروک مییابد و همراه یک دختر دبیرستانی معصوم، «سندی ویلیامز» (درن) پی کشف معمای آن بر میآید...
«هنری اسپنسر» سعی دارد از سر و صداهای محیط صنعتی و کارخانه های اطرافش، دوست دختر همیشه خشمگین اش، و هیمنطور صدای جیغ فرزند عجیب و غریبش که به تازگی بدنیا آمده، جان سالم بدر ببرد...
دو خواهر بعد از اینکه مدتی را در بیمارستان روانی بستری بوده اند، به خانه ی پدرشان و نامادری شان باز می گردند. در آنجا علاوه بر تحمل رفتارهای نامتعادل و خشن نامادری شان، متوجه حضور یک روح مرموز نیز می شوند و …
یک زن خانواده اش را به خانه دوران کودکی خود باز می گرداند، خانه ای که قبلا یتیم خانه کودکان معلول بوده. طولی نمی کشد که، پسرش با یک دوست جدید نامرئی ارتباط برقرار می کند.