بهار مووی

داستان یک افسر ارتش که وظیفه‌ی اسکورت کردن یک سرخ‌پوست برای بازگشتن به سرزمینش از قلمروی خطرناک در سال ۱۸۹۲ را بر عهده می‌گیرد.

پس از مراسم ازدواج ویل کین کلانتر شهر هادلی ویل، هنگامی که به قصد ایجاد زندگی جدیدی همراه زن زیبایش خیال ترک شهر را در سر دارد، خبردار می‌شود که فرانک میلر تبهکاری که چند سال پیش به زندان فرستاده با قطار نیمروز و به قصد انتقام از او به آن شهر خواهد آمد. دوستانش می کوشند تا وی را ترغیب به ترک شهر نمایند، اما او فرار را چاره کار نمی‌داند و تصمیم می‌گیرد تا با آن فرد و هم دستانش مواجه شود...

یک آشپز ماهر به غرب سفر می کند و به گروهی از شکارچیان اورگان ملحق می شود. البته او فقط با یک مهاجر چینی ارتباط نزدیک برقرار می کند. چندی بعد این دو کسب و کاری موفق و پر سود را با هم راه می اندازند.

داستان یک هفت تیرکش پیر و دخترش که باید با عواقب گذشته خود روبرو شوند، چراکه پسر مردی که او سال ها پیش او را به قتل رسانده آمده تا انتقام خود را بگیرد.

پس از بیست و پنج سال، سیلوا سوار بر اسبی از صحرا می گذرد تا دوستش کلانتر جیک را ببیند. آن‌ها جشن می‌گیرند، اما صبح روز بعد جیک به او می‌گوید که دلیل سفرش رفتن به خاطره دوستی آنها نیست.

متی رز ۱۴ ساله به دنبال قتل پدرش بدست «تام چنی» تصمیم می گیرد تا به هر شکلی که شده انتقام پدرش را بگیرد. اما او نمی تواند به تنهایی با این جانی های خطرناک بجنگد، بنابراین او به سراغ یکی از بداخلاق ترین کلانترهای آمریکا به نام «روستر» می رود و از او خواهش می کند که در این سفر او را همراهی کند...

داستانی حماسی درباره یک غریبه ی مرموز با ساز دهنی که برای حمایت از یک بیوه ی زیبای بدنام که جانش توسط یک قاتل بی رحم به خطر افتاده, به جمع نیروهای کمکی می پیوندد .

فرد دابس و باب کورتین؛ دو امریکایی که در مکزیک به دنبال کار میگردند. ان ها یک کاشف قدیمی را متقاعد میکنند که همراه ان ها در کوه های سیرا مادور به دنبال طلا بگردند.

در دوران جنگ های داخلی امریکا، سه مرد در پی یافتن جعبه ای هستند که حاوی دویست هزار دلار پول مسروقه است: «استنزا» (وان کلیف)، «جو» (ایست وود) و «توکو» (والاک).

تكزاس، ده ‏ى 1850. » ماتیلدا زاكارى « ( گیش )، با سه پسرش » بن « ( لنكستر )، » كش « ( مورفى ) و » اندى « ( مكلور ) و دخترخوانده‏ى خود، » ریچل « ( هپبرن ) در یك مزرعه‏ى دام‏دارى زندگى مى‏كند. روز سروكله‏ى مرد عجیب و غریبى به نام » ایب « ( وایزمن )، در منطقه پیدا مى‏شود كه ادعا مى‏كند » ریچل « سرخ‏پوست است... شرح فیلم: وسترن دیدنى هیوستن كه خودش ادعا مى‏كرد تنها فیلمش است كه علاقه‏اى به آن ندارد. چون استاد در نظر داشت فیلمى درباره‏ى نژادپرستى بسازد و به روح رمان آلن له‏مى وفادار بماند. اما تهیه‏كنندگان ( هارولد هكت، جیمز هیل و لنكستر ) بیش‏تر به دنبال حادثه‏پردازى بودند تا مفاهیم عمیقه.