در سال ۲۰۷۲ وقتی که روسای تبهکاران می خواهند از شر کسی خلاص شوند، او را به ۳۰ سال قبل منتقل می کنند، جایی که گروهی از قاتلین حرفه ای معروف به «لوپر» انتظار آنها را می کشند. «جو» ( جوزف گوردن لویت ) یک لوپر است که متوجه میشود هدف جدیدش، نسخه میانسالی خودش در سال ۲۰۷۲ ( بروس ویلیس ) می باشد...
روزنامه نگارى به نام «مارچلو روبینى» ( ماسترویانى ) با نوشتن مطالب جنجالى و داستان رسوایى ها تأمین معاش مى كند. او در حالى كه جاه طلبى هاى ادبى نیز دارد در منجلاب جامعه ى فاسد رم گرفتار آمده و بى اعتنا به اصول اخلاقى مى كوشد تا خودش را پیدا كند.
سیاحتی از اینکه چطور اعمال انسان ها در گذشته، حال، و آینده بر یکدیگر اثر گذاشته و می گذارند. تغییر شخصیت از یک قاتل تا یک قهرمان و حرکتی از سر مهربانی که در گذشت قرن ها الهام و پایه یک انقلاب می شود...
افسری که برای اینترپل کار می کند، پس از اینکه متوجه می شود دزد هنری که او در تعقیب او بوده است، معشوق سابقش است، نقشه ای می سازد تا او را با دستانش دستگیر کند.
هیات سولاریس یک پایگاه بر روی سیاره ای که نشانه هایی از حیات هوشمند در آن دیده شده، برپا کرده اند، اما جزئیات آن مبهم و رازآلود است. پس از مرگ مشکوک یکی از سه دانشمند ساکن در پایگاه، شخصیت اصلی داستان به جای او فرستاده می شود...
سه روز تعطیل است و چند خانواده جوان برای تفریح راهی شمال اند. آنها دانشجویان سابق دانشكده حقوق هستند. سپیده و همسرش امیر یك دختر خردسال دارند. شهره و همسرش با دو فرزند خردسال شان هستند كه یكی از آنها آرش است. نازی و منوچهر نیز تازه ازدواج كرده اند. احمد نیز كه سالها در آلمان اقامت داشته و به تازگی از همسر آلمانی اش جدا شده همراه آنهاست؛ به اضافه دختری به نام الی كه به دعوت سپیده همسفر این گروه شده است...